آری اگر به دقت بنگرید حتی از یک نوزاد 1 روزه هم می توانید چیزهایی بیاموزید که شاید هیچ کس نتواند با یک دنیا تجربه و دانش و توانایی چنین آموزشی را برای شما داشته باشند.در این بخش تصمیم دارم به برخی از این آموزش ها بپردازم.
1. اولین چیزی که پسرم در دوران نوزادیش به من آموخت شناخت لحظات و اصل لذت بردن و یا غنیمت دانستن زمان است. آری وقتی فزرندم در قیاس با بزرگسالان می توان گفت ، به سرعت رشد می کرد و لباس های او تنها به فاصله چند ماه دیگر اندازه اش نمی شد، به من این پیام را داد که در صورتی که از مواهب زندگی استفاده نکنی شاید دیگر امکان استفاده کردن از آنها را نداشته باشی. آری نگه داری تمامی اشیاء و البسه و اموال و .... در اطراف خودمان به امید اینکه شاید در زمانی بهتر از آنها بهره برداری کنیم کاری بس عبس و بیهوده است و اگر عاقبت اندیشی ای هم در این میان باشد باید سعی در رعایت تعادل داشته باشم.
2. نکته بعدی را پسرم زمانی که کمی بیشتر رشد کرد، به من آموخت و آن زمانی بود که با او آماده رفتن به پارک بودم و قطعا از این اتفاق بسیار سرخوش بود ولی در حالی که حتی لباس هایش را پوشیده و آماده بود ، در یک لحظه با دیدن اسباب بازی ، مشغول بازی شد، و این پیام را می داد که باید در روز و زمان حال زندگی کرد نه در گذشته و آینده.
آری انسانها کلی تلاش می کنند تا در زمان کودکی اندکی به آینده و گذشته توجه کنند و این در حالی است که با گذر عمر و غرق شدن در یکی از این موارد یعنی گذشته و یا آینده، به ناچار و با توجه به توصیه های دکترهای روانشاس متوجه می شوند که باید در روز زندگی کرد و به گذشته و آینده کمتر توجه داشت.
3. مورد بعدی توجه عمیق و مطلق به فراگیری موارد گوناگون در زندگی است که هرگز حتی یک لحظه از یادگیری غاقل نمی شود.
4. نکته دیگر، عدم اطمینان قبل از شناخت کامل به انسانهای دور و برش است، آری بچه ها با روانشانسی که به صورت خدادادی و در اثر توجه و تعمق در رفتارهای اطرافیان میکنند معمولا به سمت انسانهای خوب گرایش داشته و از مابقی گریزان هستند.
فرزندم به من آموخت که در گفتار و رفتار اطرافیانم بسیار دقت کنم و تا متوجه واقعی بودن برخی از مواردی که آدمهای اطرافمان غالبا در تعریف از خود و یا تعارفات روزمره، و یا شاید با اهدافی نه چندان خوب عنوان می کنند، نشوم هرگز با اطمینان شیفته اینگونه آدمها نگردم.
5. پسرم به من آموخت که در ساختن لذتی هست که هرگز در خراب کردن و یا سازگاری با محیط روزمره و یکنواخت نخواهد بود. این نکته را زمانی از پسرم آموختم که شروع به ساختن کاردستی کردیم .
6. زمانی که پسرم برای بدست آوردن چیزی که مورد علاقه اش بود با تمام وجود فریاد می زد، به من آموخت که برای بدست آوردن علاقمندی ها باید از دل و جان گذشت. و وجودش بزرگترین علاقمندی من در زندگی خواهد بود.
7. زمانی که در اثر غفلت و یا تصور اینکه پسرم دیگر خوراکی داخل ظرف را نمی خورد ظرف را برداشتم و پسرم انتظارش را از توجه من به نیازهایش با رفتار خود برایم مطرح ساخت، فهمیدم که برخی اوقات باید از اطرافیان انتظار بازخورد کارهای صادقانه خود را داشته باشم، چرا که در غیر این صورت ضربه سختی در زندگی می خورم و اعتماد به نفس خود را از دست می دهم.
8. اکنون پسرم 2 ساله است و تا در هنگام شب حداقل 2 عدد کتاب برایش نخوانم و در برخی موارد حتی همان 2 عدد را بارها تکرار نکنم شب به سمت خوابیدن گرایش پیدا نمی کند و این امر به من می آموزد که بدون مطالعه و اطمینان از فراگیری نکته ای جدید سر بر بالین ننهم آری اصل اول زندگی موفق و رضایت مندی پویا بودن است.
9. ......
این مطلب ادامه دارد و با گذشت زمان آموخته هایم را می نویسم.